امروز با مامانم برای کاری بیرون رفتیم. درحال رانندگی بود که چشمش خورد به بنر بزرگی از دوتا برادر. فوت شده بودن. همه شهر میدونستن که دوتا برادر توی یک سال مردن و ابراز همدردی میکردن برای خانواده هاشون. مامان هم داشت از سختی هایی که عزیزانشون تحمل میکردن حرف میزد. میگفت حیف بودن جوونای مردم با هزارتا آرزو. حیف شد که مردن.

منم ناخداگاه گفتم:«اونا که زنده ان. ماییم که مردیم.»

نگاه تیزی بهم کرد :«چرا همیشه حرفای بی ربط میزنی؟»