-چقدر مردن راحت شده!  

گویی باران پدیده ای است نایاب. وقتی مردن عجیب می شود، آدم ها عجیب تر می شوند. عادت کرده اند به «شاید»ها. به آسمان بالای سرشان. جدایی از یار را تحمل میکنند ولی مرگش را نه. همین که در این دنیا، آسمانشان یکی باشد، کافی ست. مسافت هم مهم نیست؛ چون «دنیا کوچک است. شاید روزی از کنارهم گذشتیم...».

 لحظه ای که بدانند مرگ به هر طریقی، طبیعی ترین و رایج ترین پدیده است، دیگر آه نمی کشند.

لحظه ای که بدانند در روز مرگ، آدمی را دردِ این جهان باشد، نمی گریند و نمی گویند: دریغ! دریغ!

و لحظه ای که بدانند، زندگی کدام است؟!...

 

پ.ن: برای یک استاد!