من دیر به دنیا آمده ام. خیلی دیر! و تمام احساسات و ناسازگاری های روحم با عصر تکنولوژی را حس می کنم. کسی از گذشته در من زندگی می کند که با دنیای امروز نمی سازد. با این همه ادعای پیشرفت، ماشین زمانی هم نیست که مرا ببرد به قرن بیستم، شاید هم کمی قبل تر، نوزدهم. با همه این ها من گذشته را زندگی می کنم. گذشته ای که متعلق به آن هستم بی آنکه تجربه اش کرده باشم. و او را در وجودم زنده نگه می دارم. مرد چهل ساله درونم را.
این حرف ها به درد پرت کردن از پنجره می خورند فقط!!
تمام شد و رفت.
همانگونه که به کبوتری خیره می شوی این حرف ها را از ان جا پرت کن.
بدون نقطه روی خط.