در انتظار تو بودم در سکوت این دیوارهای کاه‌گلی شهر، من چشم به راه تو بودم. همچون پرنده‌ای که مهاجرت را فراموش می‌کند و ماندن در قفس را انتخاب می‌کند. قول دیدار داده بودی عزیزم با واژه هایی نرم اما بی‌ریشه. تو از دیدار گفته بودی اما تنها صدایی بودی بی آوا یا نقشی بی‌رنگ. گفتی می‌آیی. آمدم. با تمام اشتیاقی که به دل داشتم. ولی تو تنها گذری زدی و رفتی. فرصتی برای دیدار داشتیم. اما تو بهانه آوردی. شهر دلگیر است. هوا بد است. جانم خسته است. حالا که باد می‌وزد تا بهانه‌ها و وعده‌هات را باخود ببرد، من هنوز ایستاده‌ام. نه برای تو، که برای آنچه می‌خواستم باور کنم. کسی که می‌خواهد راهش را پیدا میکند و کسی که نمی‌خواهد بهانه‌ای!